نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - اردوگاه عراقی
نوید شاهد- جانباز کرمانشاهی "حیدر جباری" می گوید: «حاضر نشدم روی برادر هم وطنم دست بلند کنم، امتناع من باعث عصبانیت بعثیون شد و با مشت و لگد به جانم افتادند، دندان هایم را شکستند و پرده ی گوشم را پاره کردند...»
کد خبر: ۵۱۲۱۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۱۵

بازخوانی روایت هایی از دوران اسارت با آزاده «غلامرضا ابوطالبی»
نوید شاهد - آقای «غلامرضا ابوطالبی» از جانبازان و آزادگان سرافراز دوران مقدس است که تیرماه 1367 در «شرهانی» به اسارت نیروهای بعثی در می آید و دی ماه سال 1369 پس از تحمل 34 ماه رنج اسارت به کشور باز می گردد. زندگی در اردوگاه «رمادی 1» و «تکریت 17» در سخت ترین شرایط خاطراتی بس تلخ برای او رقم زده است؛ شکنجه های مداوم، شهادت اسرا، انفرادی، کما و صدها رنج دیگر، تجربه هایی است که این آزاده و دیگر اسرا با آن زندگی می کنند و هیچگاه زنگار آن از روح و قلبشان زدوده نمی شود. آقای ابوطالبی خاطرات اثرگذار بسیاری از آن روزها دارد که در این گفت و گو بخشی از آن را مرور می کنیم.
کد خبر: ۴۸۴۸۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۱

نویسنده: علیرضا رعیت حسن آبادی
با خودش گفت: به این میگن خوش شانسی حالا خودم رو میزنم به مریضی، بعد با این آمبولانس تا اردوگاه با خیال راحت می رم. لااقل امروز را از شر اون اتوبوس قراضه راحت باشم.آره! خندید. باید هم می خندید. مثل تشنه ای بود که در بیابان جرعه ای آب بیابد. در همین افکار بود که سرباز عراقی دسته ای اسیر را با فحش و کتک به سمت ماشان آورد. یکی یکی سوارشان کرد. باتعجب از حمید که از بچه های آسایشگاه خودشان بود پرسید: مگه یک آمبولانس چقدر جا داره که یارو داره زرت زرت جا میکنه؟ حمید نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. خنده اش که تمام شد گفت: چی؟ آمبولانس؟زکی... رودست خوردی پسر! این ماشینی که الان توش نشستیم آمبولانس نیست؛ ماشین شکنجه ست.
کد خبر: ۴۵۰۴۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۵